Friday, August 12, 2011
هر جا رو نگاه می کنی، دیگه در خونه ها درخت نیست. یا آب ندادن بهشون و خشک شدن یا اینکه وقتی خونه رو کوبیدن و ساختن، دیگه جایی برای درخت نبوده و بریدنش. خونه های جدید هم که دیگه توی پیاده روشون باغچه ندارن که درخت بکارن؛ همه پیادره روها سنگفرشه.
خونه های قدیمی هم که تک و توک درختی توی حیاطشون مونده از دست آدمیزاد راحت نیستند. همین دیروز بالای 30 شاخه درخت سرو ناز همسایه رو بریدن. توی حیاطشون فقط همین یه درخت بود اونم چی سرو ناز، یه سرو ناز مغرور بلندتر از 4 طبقه که زمستونا میشد خونه گنجیشکها و بلبلها، پرنده های این دور و بر توی زمستون سخت سال 86 با نشستن لای شاخ و برگهای این درخت از سرما و یخبندان جون بدر بردند؛ حالا شده چی، قیافه بیچاره ای پیدا کرده، چند تا شاخه سرش رو براش گذاشتن که معلوم نیست اصلا زنده بمونه یا خشک بشه. آخه برای چی؟ مگه چه آزاری به شما میرسوند؟ مامانم میگه همینه دیگه، وقتی هرچی که یه کم با منافعشون در تضاد باشه رو اینطوری نابود میکنند، خیلی عجیب نیست که به همین راحتی هم آدم بکشن دیگه، آدمهایی رو که با منافعشون در تضاد هستند. جالبیش اینه که این درخت توی حیاط یک مهدکودک هست، حالا بچه های اون مهدکودک چه درسی میگیرند؟ یعنی آینده چی میشه با این بچه ها؟
توی این خراب شده، هیچ جا هم نیست که بشه شکایت کرد. چه دلخوشم من؛ توی شهری که باغهای چندهزارمتریش رو خشک کردن و میکنن که بسازن، دیگه یه درخت سروناز چه اهمیتی داره . . .

Labels: , ,