Saturday, April 28, 2007
. . .
باز بهار...
باز جمع اضداد، رگبار و رعد و برق و آفتاب داغ بهاری در کمتر از 10 دقیقه،...
باز هوای ملس و آفتاب زندگی بخش بهاری . .
باز یاد زیبایی های زندگی، . . .حس سرشار از زیبایی زندگی، . .
آیا می گذارند ادامه این حس را؟

Labels: , , ,

Sunday, April 15, 2007
. . .
ماندن، رفتن . . . یا باز هم ماندن؛
مسأله این است

Labels: ,

Sunday, April 08, 2007
شأن نزول و . . .
معمولا پست معرفی رو اول میزنند ولی خوب از اونجایی که کارهای من برعکسه، بعد از چهار پست می خواهم کمی در مورد اینجا بنویسم.

اول از همه شأن نزول اسم این وبلاگ:
من عاشق آهنگ "سحر که از کوه بلند جام طلا سر میزنه" زنده یاد دلکش هستم. این شعرش از ایران سانگ. متاسفانه فایلش رو ندارم، هر وقت پیدا کردم لینکش رو میگذارم برای اونهایی که نشنیده اند.
بعد از نام گذاری دیدم که انگاری اسمش خیلی طولانیه، بخصوص که در پایین نوشته هام هم نمی نویسم "نوشته شده توسط فلانی" که منو بتونند با اون اسم صدا بزنند! شاید اینطوری برای اسم بردن مشکل باشه ولی خوب چیکار کنم دیگه، اینجوریه. حالا شاید بعدا یک اسم برای خودم دست و پا کردم!! البته فکر نکنید اسم ندارم ها، خوبش هم دارم ولی خوب جاش اینجا نیست.

دوم، خیلی ساختار مشخصی برای نوشتن توی ذهنم نیست، ولی امیدوارم که سمت و سوی نوشته هام بعد از مدتی متمرکزتر بشه و هدف دارتر، البته اگه نوشتن ادامه پیدا کنه!!
فعلا هم که فقط دارم برای خودم می نویسم، شانسی هم کسی اینجا رو ندیده، اونوقت میگن پولتو بذار بانک جایزه ببری!!

دیگه چی باید بگم؟ آهان، عکس این بالا رو هم از توی اینترنت پیدا کردم که هم کیفیتش زیاد خوب نیست و هم اینکه سحر کوههای زیبای ایران نیست. عکس مناسبتر که پیدا کردم، عوضش میکنم.

دیگه چیزی یادم نمیاد.

Labels:

Wednesday, April 04, 2007
نغمه شوق پرستوهای شاد

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

آسمان ابری و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست . . .

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من، گرچه در این روزگار،

جامه رنگین نمی پوشی به کام،

باده رنگین نمی بینی به جام،

نقل و سبزه در میان سفره نیست،

جامت از آن می که می باید تهی است؛

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ؛

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!


این شعر رو سر و صدای چلچله هایی به یادم آوردند که دم غروب آسمون رو رو سرشون گذاشته بودند؛

رفتم پشت پنجره، نه اشتباه نمی کردم، واقعا پرستو بودند و چقدر شیطون بودند،

امسال تهران باز بعد از سالها پرستو داره،

چقدر دلم تنگ شده بود براشون، برای صداشون، ...

بهار و پاییز بدون پرستوها، بدون دیدن مهاجرتشون، بدون سر و صداشون معنا نداره . . .

Labels: ,

Monday, April 02, 2007
سیزده بدر

عجب سیزده بدر بارونی و سردی! ما که 10 دقیقه هم نتونستیم بیشتر سیزده بدر کنیم. اینقدر که همه جا آب راه افتاده بود، مشکل نبود که جوی آب پیدا کنیم برای سبزه ­هامون. درختهایی که هرسال این موقع غرق شکوفه بودن، امسال هنوز شکوفه­هاشون رو قایم کردن؛ خدا کنه بهار بارون زیاد داشته باشیم و تابستون هم خیلی گرم و خشک نباشه. و مهمتر از همه اینکه امیدوارم امسال سال خوبی از همه نظر برای همه باشه.

Labels: