Tuesday, July 15, 2008
پراکنده ها
1- يکی از چيزايی که دايی‌جان تا پايان ترم به زور کرد تو کله‌مون، طرح تئوری توطئه‌ بود تو قصه‌ی شنگول و منگول. اين که ما چه‌جوری بچه‌ها رو از همون بچه‌گی عادت می‌ديم به اين‌که امنيت رو فقط تو چارديواری خونه، پشت درای بسته و قفل شده پيدا کنن. به همه‌چی بی‌اعتماد باشن و واسه هر چيزی اسم رمز بذارن. بچه‌های ايرانی همه‌شون بدون استثنا با اين قصه بزرگ می‌شن و ياد می‌گيرن به همه‌چيز و همه‌کس بی‌اعتماد باشن. معماری‌شون می‌شه ديوارای بلند و دکوراسيون‌شون می‌شه پرده‌های ضخيم و دولايه و آدمای پشت درا می‌شن گرگ (+)

2- یه مقاله نوشته بودم درباره فرشته عدالت، چنین به نظرم رسیده بود که تصویر آن بانوی ترازو به دستِ چشم بسته که سر در تمامی دادگاههای جهان است می تواند نشانه ای از فرشته عدالت در ایران باستان داشته باشد- رشن راست- که با ترازوی در دست، سر پل چینود می ایسند و روان آدمیان را به کمک دو دستیارش زامیاد واشتاد در ترازو گذاشته و داوری می کند. جالب است که آن همه زودتر از پل صراط در دین اسلام چنین پلی در اساطیر ما ایرانیان بوده است که هنگام عبور روان پاک به اندازه هفت فرسخ گشوده می شده وهنگام عبور روان گناهکار چون لبه شمشیر باریک می شده.در این داوری میترا خدای ایرانی و سروش نیز حضور دارند. به نظر من زمانی که سربازان رومی از ایران به کشور خود باز می گشتند و همه مهر پرست شده اند طبیعی است که تصور رشن راست را نیز با خود به اروپا برده باشند. در تمامی مهرابه های اروپا تصویر میترا و دوهمراهش کنده کاری شد تا ان حد که تاریخ نویسی گفت: اگر میترایسم از مسیحیت شکست نخورده بود اکنون دین رسمی جهان غرب مهر پرستی بود. به نظرم فرشته عدالت ایرانی در ترکیب با اساطیر یونانی سرانجام تبدیل به این خانم بلند بالای ترازو دار می شود که بیشترین شباهت را با توصیفات متون کهن ایرانی درباره رشن راست دارد... (+)

3- ما به غر زدن معتاد شده‌ايم. با هر كسي حرف مي‌زني غر مي‌زند.همه دنبال گوش مفت و روان آرامي مي‌گرديم كه تمام عصبيت‌ها را خالي كنيم سرش. مدام روان هم را مي‌جويم. انگار خبرهاي روزنامه و تلويزيون و نت به قدر كافي ناخن نمي‌كشد روي تخته سياه اعصابمان. بايد يك N.J.O غرغروهاي گمنام راه بياندازيم. . . (+)

Labels:

Tuesday, July 01, 2008
در جهان چه میگذرد؟
اینها رو که خوندم حالم بد شد، به معنای واقعی کلمه منزجر شدم. تا حالا از هیچ صحبت و نوشته و عقیده ای به این شکل منزجر نشده بودم. واقعا بعضی از این آمریکاییها چی فکر میکنند؟ آیا فکر میکنند درباره سمپاشی سوسکهای خانه شان و اینکه چه کسی آن را انجام دهد صحبت میکنند؟ آیا واقعا خودشان را اینقدر برتر میدانند که اصلا انسانهای دیگر را موجوداتی ناشناخته و کاملا غیر از خودشان میدانند؟
درست است که خیلیهایشان گفته اند با جنگ مخالفند، اما دلیلشان چیست؟ اینکه آمریکا به اندازه کافی کشته داده و بنزین گران میشود و ارزش دلار پایین می آید و دیگر نمیخواهیم مالیات بابت خرج جنگ بدهیم و از این حرفها. یعنی فقط دو سه نفرشان با اصل موضوع مخالف بوده اند و اصلا اصل موضوع را گرفته اند.
با خواندن اینها به این نتیجه رسیدم که مردمانی که کمتر سیاسی هستند و کمتر از سیاست سر در می آورند، بیشتر از تصمیمات احمقانه سیاستمداران حمایت میکنند، باز هم خوش به حال خودمان . . .
دوم اینکه ببینید پروپاگاندا چه میکند با اذهان مردم، فرق نمیکند رسانه ها وابسته به کجا باشند و مردم در کجا زندگی کنند.

Labels: ,