در مورد محیط زیست میخواستم بنویسم، اما اینقدر موضوع گسترده است که نمیدونم از چی باید بنویسم، از زباله های زیادمان، از سفرهای زیاد غیرضروری با ماشین شخصی، از زیاد گرم کردن خانه ها در زمستان، از ریختن زباله ها در طبیعت و رودخانه ها، از زمین خواری و تبدیل باغها و جنگلها و دشتها به ویلاهای یغور بیقواره، از . . .
اما با دیدن دختر همسایه که در چند ثانیه تمام گلهای باغچه را پرپر کرد به این فکر افتادم که چرا ما با طبیعت اینقدر بیگانه و یا حتی دشمنیم؟ چرا با وجود پیشینه فرهنگی ما که احترام به طبیعت در آن جایگاه ویژه ای داشته، چرا اینقدر با طبیعت و حیوانات خشن رفتار می کنیم؟ چرا پرندگان و یا گربه های شهرمان از دست بچه های ما فراری هستند در حالیکه در سایر کشورها پرندگان از دست کودکان دانه می خورند؟ آیا وجود همین تفکر در میان کودکان بعدها باعث بی توجهی بیشتر به طبیعت و محیط زیست و حتی سعی در نابودی آن نمیشود؟ ریشه این تفکر که زمین، طبیعت، حیوانات تنها برای استفاده ما هستند و نه اینکه زمین مادر ماست، از کجا آغاز میشود؟ تا چه اندازه با آموزش کودکان میتوان این تفکر و پیامدهای ناشی از آن را تغییر داد؟ من که نمیدانم. البته کشورهای دیگر هم همه مشکل را با آموزش حل نکرده اند، بسیاری از این موارد رعایت محیط زیست بخاطر هزینه ها و عوارض زیادی است که از شهروندان گرفته میشود، مثلا سوخت گران است، خانه ها را عایق بندی میکنند و در زمستان لباس گرم میپوشند. برای جمع آوری زباله های اضافی هزینه دریافت میشود، زباله کمتر تولید میکنند یا به تفکیک زباله های خود اقدام میکنند. اما قطعا آموزش در دوران کودکی در تغییر فرهنگ خانواده ها هم بی تأثیر نبوده است.
Labels: ایران, طبیعت, محیط زیست